loading...

کارک نوشته‌ها

مغزنوشته‌های یک ذهن مریض

بازدید : 1291
شنبه 12 ارديبهشت 1399 زمان : 0:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کارک نوشته‌ها

..:: هوالرفیق ::..

گفته بودم فقط 18 سال به بالا...!
الان این پست را باز کردی یعنی بالای 18 سال هستی؟ اصلا مفهومش چیست؟ چرا 18؟ اینقدر 17 با 18 فرق دارد؟ معنیاین‌ها که در ظرفاعداد آمده‌اند چیست واقعا...؟!

فعلا مهم نیست؛ حداقل برای این پست...! به شما که نمی‌شود اعتماد کرد :)

***

خیلی وقت بود می‌خواستم در این باره بنویسم اما نمی‌دانستم از کجا شروع کنم. کلماتی که در ذهن داشتم قالب مناسبی برای بیانش نبودند؛ آخر میدانی دیگر، معانی در ظرف کلمات ریخته می‌شوند، گاهی ظرف زیادی بزرگ است و آدم را گول می‌زند و گاهی معنی سنگین است و در ظرف مناسب خودش نیست؛ آنگاه است که حرف می‌سوزد. دقیق‌تر می‌نویسم: معنی می‌سوزد.

دو سال پیش، دکتر فقیهی وسط جشن منتورینگ حرفی را زد که کارم را سخت کرد:

کارک نوشته‌ها

«شاید مهم‌تر از این که چه حرفی را بزنیم این است که چه حرف‌هایی را نباید بزنیم.»
توضیحات تصویر: استاد دکتر علی‌اکبر فقیهی - استاد آموزش پزشکی دانشگاه علوم پزشکی شیراز در جشن منتورینگ (SNPM) دانشکده پزشکی

ظرفی را که انتخاب کردم از صحبت‌های محمدرضا در پادکست «راهنمای خرید و خواندن کتاب» قرض گرفته‌ام. ( +)

محمدرضا می‌خواهد «خلاصه کتاب» خواندن را سرزنش کند، از آن به اسم پ.و.ر.نِ کتاب نام می‌برد:

«پ.و.ر.ن یعنی چه؟ یعنی همه‌ی حَواشی یک رابطه را بزنی و یک چیز مختصر و فشرده درست کنی که فقط مخاطب را به صورت لحظه‌ای ارضا کند اما نیاز واقعی‌اش برطرف نشود و دوباره مجبور بشود به سمت پ.و.ر.ن برگردد. بعد از یک مدت دیگر حوصله یک رابطه سالم با جزئیات و حواشی و جنبه‌های فرعی‌اش را ندارد، این آدم‌ها به مصرف‌کننده دائمی‌پ.و.ر.ن تبدیل می‌شوند.»

***

به نظر من، امروز داریم دچار پ.و.ر.ن‌زدگی می‌شویم.

کتاب نمی‌خوانیم، اصلا دیگر حوصله خواندن یک کتاب 100 یا 200 صفحه‌ای را نداریم که بخواهد یک مفهوم را برایمان جا بیاندازد. خلاصه کتاب می‌خوانیم. (پ.و.ر.نِ کتاب!)
در بین دانشجویان پزشکی هم داریم می‌بینیم؛ کاری به خواندن ندارم ولی قبلا کتاب تکست‌بوک (Textbook) خریدن برای دکور کتابخانه یکی از واجبات بود. امروز به عنوان وِل خرجی به آن نگاه می‌شود. چه دارد می‌کند این جزوات و نواریون 1...! در این شرایط انتظارات جالبی هم داریم: «نمی‌خواهم یک پزشک خوب شوم؛ می‌خواهم بینظیر باشم.»

من هم می‌خواستم مردعنکبوتی بشوم. 2

پ.و.ر.ن ایستاگرام یکی دیگر از آن‌هاست. بخشی از مطلبی که در مورد «رهایی از شبکه‌های اجتماعی» در متمم نوشته‌ام را برایتان می‌آورم:

«از ترم یک دانشگاه درگیر این موضوع بودم. قبل از آن به خاطر فضای دبیرستان و محیطی که در آن بودم، یک گوشی نوکیا ساده داشتم که فقط می‌شد با آن فوتبال بازی کرد. اما شروع دانشگاه و ورود به فضای جدید- این گذار عجیب و غریب دبیرستان به دانشگاه- باعث شد که با فضاهای مجازی گره بخورم. اینستاگرام را که باید می‌داشتی وگرنه تنها کسی بودی که روز بعد نمی‌توانستی در گفت و گوی جمع دوستان شرکت کنی؛ بالاخره این که غلام با قدرت رفته بودند جوج! بزنند خودش یک بحث یک ساعته‌ی جذاب بود.

تلگرام اگر نمی‌داشتی، نه جزوه‌ای در کار بود و نه ساعت کلاس‌ها را می‌دانستی؛ و مهم‌تر از همه، تنها کلاس‌هایی را که با اطمینان شرکت می‌کردی، همان‌هایی بود که استاد کنسل کرده است.

بعد از آن که «تغییراتی» در استفاده از تلگرام ایجاد شد و دیگر تنها آن‌هایی که «قندشکن» داشتند می‌توانستند از آن استفاده کنند، واتس‌اپ (WhatsApp) باید جزء جدایی ناپذیر گوشی‌هایمان می‌گردید وگرنه «ای داد بی داد».

راستش اولین بهانه‌ای که مرا به شدت درگیر این فضا کرده بود، ترس از دست دادن مطالب مهم و عقب افتادن از جمع دوستان بود. (Fear of Missing Out = FOMO). حذف این بهانه را با غیرفعال کردن تمام اکانت‌های اجتماعی و بازگشت به دوران نوکیا انجام دادم؛ واقعا با کسی که هنوز داشت کباب خوردن دوستان را لایک می‌کرد، تفاوتی نداشتم.

حقیقت را بگویم هیچ کدام از این راه‌حل‌هایی که میگوید بیا و خودت را زندانی کن تا آزاد باشیبه من کمکی نکرد: مثل استفاده از برنامه Forest و یا محدود کننده Screen یا اون برنامه‌ای که ساعات استفاده از هر برنامه را به تو گزارش می‌دهد و هر بار که صفحه‌ی گوشی را باز می‌کنی جفت پا می‌پرد روی مغزت… پا برهنه!

آن چیزی که واقعا به من کمک کرد... (بقیه‌اش با موضوع این پست مرتبط نیست و می‌توانید در متمم بخوانید ( +))»

پ.و.ر.ن اینستاگرام را با این مقدمه تعریف می‌کنم: نسل زِد (Z) ( +)

نمی‌دانم در مورد نسل زِد چیزی شنیده‌اید یا نه. نسلی که از سال 2000 به بعد میلادی به دنیا آمده‌اند و با اینترنت و فضای مجازی بزرگ شده‌اند. حتی آداب معاشرت آن‌ها و زندگی اجتماعی‌شان را در آن فضا شکل گرفته است. این نسل به نام «شهروندان دیجیتال» نیز معروف هستند. چه چیزها که می‌توانند در قالب چَت کردن (Chat) بنویسند اما دریغ از توان شروع یک مکالمه روزمره و حضوری ساده.

نوشته بودند:

شما تنها 8 ثانیه فرصت دارید که یک نسل زدی را راضی کنید که محتوای شما را بخواند.

وقتی در اینستاگرام هر عکس را در کمتر از یک ثانیه باز می‌کنی، لایک می‌کنی (و یا نمی‌کنی) و بعد به عکس بعدی می‌روی، فکر می‌کنم 8 ثانیه بسیار خوش بینانه باشد!

و امروز می‌بینیم که استفاده از اینستاگرام و لایک کردن تصاویر را به خواندن متون (هر چند خلاصه) ترجیح می‌دهیم.

پ.و.ر.ن دیگر، زندگی فست‌فودی (Fast Food) است. دیگر حوصله‌ی این را نداریم که سفره‌ای پهن کنیم و دیزی را با ترب و سبزی و پیاز چاق کنیم و بزنیم به بدن. همان فلاف، سر پایی، کمی‌سرد و مانده، راضی‌مان می‌کند...

کارک نوشته‌ها

توضیحات تصویر: افسانه‌ی دیزی به همراه ترب و سبزیجات

قرار نیست این صحبت‌ها را طولانی کنم. می‌توانم ساعت‌ها در موردش بنویسم و مثال بزنم اما فکر می‌کنم تا اینجا جان کلام را متوجه شدید و الان برای ادامه دادن این مطلب از من حرفه‌ای‌تر هستید.

بیشتر تذکری بود برای خودم که اینجا ثبت کنم؛ حواسم باشد درگیر این پ.و.ر.ن فراگیر نشوم یا اگر هستم راهی برای بیرون آمدن از این ناخودآگاه مزخرف پیدا کنم.

پی‌نوشت: اولین بار این صحبت‌ها را تلفنی با علیرضا 3مطرح کردم؛ چند روز قبل.

..::به علت نظرات بسیار ارزشمند دوستان، این پست به زودی تکمیلمی‌گردد::..

------------------------------------------------------------

1. پیاده سازی وویس اساتید و تبدیل به یک جزوه را گویند.

2. پستش به زودی آماده می‌شود انشاالله! (فکر کردی شوخی می‌کنم؟)

3. دکتر علیرضا ترابی

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 53
  • بازدید ماه : 130
  • بازدید سال : 307
  • بازدید کلی : 34384
  • کدهای اختصاصی