..:: هوالرفیق ::..
در این لحظات همیشه رایحهای فضا را پر کرده است؛ باید فقط یک بار این بو را شنیده باشی تا بدانی چه میگویم؛ این بوی آشنا هم هیجان را در تو زنده میکند؛ و هم نگرانی را در تو بیدار میکند: «در این یک سالی که گذشت چه کار کردی؟» اصلا الان که فکرش را میکنم عجب بویی است؛ لامصب یک معجون کامل هست. آخَر تو را به فکر هم وا میدارد: «امروز چقدر بزرگ شدهای؟ به اندازهی همان یک سال؟ کمتر از آن؟ بیشتر...؟!»
البته فقط این رایحهی عجیب نیست که این لحظات را برایم خاص میکند.
در این دقایق صدای تلوزیون هم میآید؛ بهتر است اصلاح کنم؛ «فقط» صدای تلوزیون میآید و تو جرات نداری این صدا را بشکنی؛ نه آن که بعدش تنبیه بشوی، نه... به خاطر این که میترسی حسرت این لحظه تا سال بعد به دلت بماند پس تو هم مطیع میشوی و میگذاری تلویزیون کارش را انجام دهد.
اطراف را قایمکی نگاه میکنم؛ همه هستند. مادربزرگ دارد دعا میخواند و پدربزرگ در دست کتابی دارد؛ هیچ وقت توجه نکردم که در این لحظات چه چیزی را در دست میگیرد و اصلا نمیخواهم توجه کنم؛ فکر میکنم ثبت بعضی تصاویر در ذهن، با ندانستن برخی نکات ماندگارتر خواهند شد. عمه جان متفکرانه به تلویزیون نگاه میکند انگار که دارد برای آینده برنامهریزی میکند؛ برداشت من این است که احتمالا دارد نرخ تورم سالی که گذشته را حساب میکند که عیدیمان را با نرخ روز بدهد؛ یکدفعه نگاهش به نگاهم برخورد میکند و میفهمم که تنها کسی نیستم که دارد قایمکی همه چیز را نگاه میکند: لبخند میزنیم؛ و تلوزیون هنوز دارد کارش را میکند.
در این لحظات هیچ وقت دایی را نمیبینم؛ او همیشه در حیاط است و منتظر است تا صدای توپ را بشنویم و بعد وارد خانه میشود؛ با قرآن و یک کاسهی آب.
برادرم امیرحسین، حتی در این دقایق تکرار نشدنی هم دست بر نمیدارد و شیطنت آمیز نگاهم میکند؛ منتظر است تا من هم اوکی را بدهم و سر شوخی را باز کند. مادر در این لحظات همیشه چشمانش خیس است و من میدانم که دارد زیر لب برایمان دعا میکند؛ نگاه مظلومانهی پدرم اصلا قابل توصیف نیست پس من هم از آن میگذرم. بقیه همه دارند به صفحهی تلوزیون نگاه میکنند؛ به آن شمارش معکوسی که وقتی مطمئن شود همه به او خیره شدهاند دست از دقیقهها بر میدارد و فقط ثانیهها را برایت میشمارد.
این رایحه همان بوی نوروز است؛ و این لحظات، لحظات سال تحویل...
و حالا همه با هم زمزمه میکنیم:
یا مُقلب القُلوب و الابصار یا مُدَبرالیلِ و النهار
یا مُحول الحَول و الاحوال حَوِّل حالَنا الی احسَنِ الحال
توپ به صدا در میآید و سکوت شکسته میشود؛ همدیگر را در آغوش میفشاریم و برای هم دعای خیر میکنیم؛ کوچکترها دنبال عیدیشان میگردند و بزرگترها سر شوخی را باز میکنند...
این را جدی میگویم: «هیچ وقت ( هیچ وقت) سر شوخی را برای عیدی باز نکنید!»
***
امسال اما... بوی عید نمیآید.
اصلا انگار نه انگار که تا لحظهی سال تحویل حدود 24 ساعت مانده است.
امروز در پست «کوتاه نوشتههای اتفاقی» امیرمحمد 1داشتم در مورد ناراحتیهای این روزها میگفتم. ( +)
اخبار این روزها برای من پر از ناراحتی است. یک ناراحتی (Uncomfortable) انسان را آشفته میکند که معمولا منشا آن دغدغهمندی است. وقتی یک چیزی ناراحتکننده باشد، نمیگذارد که تو احساس آسایش کنی. تو را در رنجی قرار میدهد که اگر بدانی با آن چطور برخورد کنی میتواند باعث رشد تو شود؛ و به تو تعالی دهد...
البته یک ناراحتی دیگر هم داریم (Sadness) آن یکی در مقابل شادی قرار میگیرد؛ که البته این هم طیف گستردهای دارد، از یک بحث ساده با یک دوست درباره «سیاست روز» گرفته تا شنیدن از دست دادن یک عزیز میتواند این حس را در انسان ایجاد کند.
داشتم میگفتم: اخبار این روزها برای من پر از ناراحتی است.
امروز اتوبان تهران قم را نشان میداد که به خاطر حجم بالای ترافیک، ماشینها درجا ایستاده بودند؛ در آن اتوبان نوسازِ سه لاینه! (Line)
رزیدنت روانپزشکی دانشگاهمان میگفت: در نظرسنجی انجام گرفته گفتهاند، 40 درصد مردم هنوز کرونا را جدی نگرفتهاند و فکر میکنند این تنها یک بازی سیاسی است که دولتها راهاندازی کردهاند؛ حتی اگر بازی دولتها هم باشد، جدی نگرفتن آن برایم قابل درک نیست.
و امروز میدانیم که این مسئله از اپیدمیگذشته و به پندمی(Pandemic) تبدیل شده است؛ یعنی فقط قطب جنوب این ویروس را پذیرا نشده...!
این مسئلهی #در_خانه_بمانیم آنقدر جدی است که حتی اگر عدهی کمیهم رعایت نکنند باز هم زحمت عدهی زیادی که رعایت میکنند را خراب میکنند و امروز آمارِ کاهش تنها 30 درصدحجم تفرافیک را اعلام کردند!
اشتباه گفتم. شنیدن اخبار این روزها برایم پر از ناراحتی نیست. فقط قلبم را به درد میآورد...!
***
در کانال تلگرامیکارک، هر سال عید را تبریک میگویم؛ یک بار به سبک دوستم، علیرضا 2، آن را آماده کردم؛ این طور نوشته شده بود:
ببین... بیا سختش نکنیم اصلا... سال پیش هر چه بود گذشت، امسال هم هر چه بخواهد باشد شروع شده!
شادی و خوشحالی میآید و میرود.
پس برایتان آرزو میکنم که سالی «با معنی» شروع کنید، از اون معنیهای قشنگی که به زندگی جهت میدهد (هم در شادی، هم در غمها) و تو را شارژ میکند برای نفس کشیدن... « Having meaning gives you something to hold on to...» آخ...! کمرم...!! (مثلا جملهی سنگینی بود و کمرمون شکست) ***
"برایت آرزوهای
#ساده
میکنم...
آرزو میکنم به کسی که دوستش داری بگویی دوستت دارم...!
آرزو میکنم #کتاب های خوب بخوانی، #آهنگ های خوب گوش کنی، عطرهای خوب ببویی، با آدمهای #خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست #بودن چیزی که دوست داری باشی!" خدا به آرزوهاتون لبخند بزنه :) |
توضیحات متن: پیام تبریک عید کانال تلگرامیکارک - 1 فروردین 1397 (با کمیتغییر)
ما هنوز سفره هفت سین امسال را نچیدهایم؛ دیشب مادرم میگفت: «خوب، بگید ببینم از هفت سین چند تای آن را در خانه داریم فعلا؟ :)»
و من آن هنگام که صدای اخبار داشت در گوشم میپیچید "آمار افراد مبتلا به کرونا اینقدر گزارش شده است، و بهبود یافتگان..." تنها به یک سین فکر میکردم: سلامتی.
دعای امسال اما میخواهم متفاوت باشد:
در این سال جدید دعا میکنم که دعا برای یکدیگر را فراموش نکنیم؛
اگر بوی عید هنوز به مشام نمیرسد آن را زودتر راه بیندازیم؛ به سادگی یک لبخند؛
امیدوارم موفق و راضی باشید؛ هر چند که داشتن هر دو با هم سخت است،
و امیدوارم سفرههای زندگی امسالتان پر از
تک سین سلامتی
باشد.
بقیهاش هم خودتون میدونید...! :)
***
در آخر آهنگ معروف آقای کریس دی برگ (Chris de Burgh) را که در تهران با گروه آریان اجرا کرد را برایتان میگذارم: 3
Song: the Words "I Love You"
« Download » |
-----------------------------------------------------------------------------------------
1. دکتر امیرمحمد قربانی
2. دکتر علیرضا عباسی
3. البته این آهنگ اصلی هست؛ نسخهی گروه آریانش را میتوانید در وب پیدا کنید که پیشنهادم دیدن نسخهی تصویری آن است.